یاد، داشت



اگه این سرنوشته پس صدایی که ازم سوال میپرسه چیکار داری میکنی چیه؟
هوا سرد شده و هنوز پنجره قشنگی های خودشو داره،هنوز هم میشه روش، ها کرد و نوشت .صدام کردن و باید برم .
چیزی به غروب افتاب نمونده بود ،همونجایی که بودم ایستادم و به اطراف نگاه کردم ،ادم ها از کنارم رد میشدن‌ افتاب و اون ادم ها پشت به من بودن زاویه نگاهمو عوض کردم و تو نا امید ترین شرایط دنبال یه نگاه اشنا بود دیگه دلم نمیخواد هیچ وقت اون نگاه برام تکرار بشه ،یه جوری که لبم ت نخوره یاد یه شعر افتادم و یک بار خوندمش ،من مکعبم رو گم کردم 

یه چند روزی هست که دلتنگی سراغم اومده،همه ی سعی ام برای خندیدن،برای همراهی با خنده بقیه بی نتیجس،و قرار دادن کلمات کنار هم سخت شدن  یه چیزهایی از دستم درفته که قبلا تو چنگم بودن ،از گوش دادن دیگه خسته شدم ،دوست دارم وسط حرف بقیه بپرم و بگم ببین خواهش میکنم ادامه نده چون دیگه نمیشنوم من حس میکنم درخت وقتی درخت شد که دیگه حرفی برای گفتن نداشت ،قبلش اصلا شاید یه ادم بود ،دلم تنگ شده چیزی که این مدلیش قبلا برام پیش نیومده بود دلم تنگ شده و میتونم تا صبح غر بزنم .
آخرین جستجو ها